به یاد دارم اولین باری که داشتم از تعجب شاخ درمیآورم، مربوط بود به زمانیکه خانم بقاییان، معلم تاریخ، وارد کلاس ما شد. این خانم دارای عقایدی به شدت بسته و دیدی کاملا سیاسی بود که دلاش میخواست آسمان و زمین را به هم ببافد و از نگاه بسیجی به تمام مسائل پیراموناش نگاه کند، نگاهی که کاملا مغرضانه عمل میکرد.
یادم رفت بگویم، حدادعادل پیش از اینکه مدرسهی فرهنگ را تاسیس کند، سفری به ژاپن داشته و آنجا از مدارس ژاپنی دیدن کرده بود و به اصطلاح خودش از متد آنها الگوبرداری کرده بود و میخواست، آنرا روی شاگردان مدرسهی فرهنگ پیاده کند. حالا نکتهی جالب ماجرا این بود که در ژاپن آزاد و پیشرفته، بچهها در مدسه نه مقنعهیی داشتند و نه چادری به سر میکردند و دختر و پسر با هم بودند، حالا او چهگونه این سنت و مدرنتیته را با هم در آمیخته بود، بماند!!!!
این مدرسه، جزو مدارس اسلامی بود و شاگردان آن باید با چادر به مدرسه میآمدند، و وقتی وارد حیاط مدرسه میشدند، قبل از ورود به ساختمان مدرسه، باید کفشهای خودشان را در جاکفشی که اسم بچهها روی آن نوشته شده بود، قرار میدادند، کفشهای سفید خود، که روز اول مدرسه خریداری کرده بودند را میپوشیدند و در مدرسه تا زمانی که بخواهند به خانه بروند، از کفشهای سفیدشان استفاده میکردند.
وقتی هم به کلاس میرفتند چادر و مقنعهی خودشان را درمیآوردند، و برای ورود به حیاط در زنگهای تفریح به جای مقنعه، روسری سفید بر سر میکردند و هر کس از این دستورات سرپیچی میکرد، با خانم کردی یا توکلی یا آلرسول ناظمان مدرسه و اگر خیلی پررو بود با ماهروزاده، مدیر مدرسه و همسر حدادعادل روبهرو میشدند.
هیچ کدام از بچهها دلشان نمیخواست با ماهروزاده روبهرو شوند، چون او که خود را دارای مدرک دکترای علوم تربیتی معرفی میکرد، از اخلاق و برخورد با دختران نوجوان هیچ بویی نبرده بود و جز توهین به آنها کار دیگری انجام نمیداد.
داشتم از خانم بقایی، معلم تاریخ مان میگفتم. او فیلمهایی چون "اشکها و لبخندها"، "بدون دخترم هرگز" و ... را به جای تدریس تاریخ، برای ما پخش میکرد و با نگاه خودش آنرا تفسیر میکرد و از اول تا به آخر به خاتمی که در آن زمان رییس جمهور بود و اصلاحطلبان، ناسزا میگفت و از آقای خامنهیی تعریف میکرد. حالا من نمیدانم، کجای فیلم "اشکها و لبخندها" به خامنهیی ربط داشت!!
یک بار به خاطر میآورم که چنین سوالی از ما پرسید: اگر حضرت فاطمه زنده بود، راستی بود یا چپی؟؟؟ ما هم مثل بهت زدهها به او نگاه میکردیم و منتظر جواباش بودیم، تا اینکه با کنار هم قرار دادن مسائل مختلف به این نتیجه رسید، که او بیشک راستی و پیرو خط خمینی و خامنهیی بود و از خاتمی بدش میآمد!
یک بار هم به خاطر دارم که او ما را به زعم خودش ارشاد میکرد و میگفت تمام آنهایی که به خاتمی رای دادهاند، سر پل صراط!!! خدا آنها را به آتش جهنم میاندازد، پس بیایید، اگر بازهم خاتمی کاندیدا شد، به او رای ندهیم.
باورش برای خودم هم سخت است، که در روزگار ما هنوز چنین تفکرهایی وجود دارد و حدادعادل از این خانم به عنوان برترین معلم مدرسه نام میبرد و از او همیشه تقدیر و تشکر ویژه به عمل میآورد.
خاطرهی دیگری که از این خانم در ذهن دارم و هیچگاه پاک نمیشود، مربوط به روزهای پایان سال یعنی، آخرین روزهای اسفند ماه بود، همهی مدارس دیگر غرق در شادی بودند، اما مدرسهی ما با ابتکار خانم بقایی به خاکریز و جبهه تبدیل شده بود. او در یک اقدام به نظر خودشبینظیر و زیبا، به جای چیدن هفتسین، عکسهای بزرگ و قابکردهی 7 سردار شهید جنگ ایران و عراق، که سر و بدن آنها متلاشی شده بود را، روی یک میز قرار داده بود و به جای موسیقی شاد، برای ما کویتیپور پخش میکرد.
یادم میآید که آن روز دیگر نتوانستم تحمل کنم و به همراه چند نفر از دوستان به او اعتراض کردیم. پاسخ او برایام بسیار جالب بود. او معتقد بود از آنجایی که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" پس امروز هم عاشورا و اینجا هم کربلا است...
یکی دیگر از اقدامهای منحصر به فرد این خانم، فرد ای روز "کنفرانس برلین" شکل گرفت. او تمام کلاسهای مدرسه را تعطیل کرد و بچهها را در سالن جمع کرد و فیلم کنفرانس برلین را که از صدا و سیمای ایران، با سانسور فراوان و دستکاریهای مغرضانه، پخش شده بود، به ما نشان داد، آن هم نه یک بار، شاید 10 بار. او از ما میخواست تا آن را تحلیل کنیم. البته تحلیلی که او خوشاش بیاید، هر چه من و چند نفر دیگر میگفتیم این فیلم با دستکاری فراوان از تلویزیون ایران پخش شده و ... او قبول نمیکرد و برداشتهای سیاسی بیمنطق خودش را به مغز بچهها فرو میکرد....
پی نوشت: فقط میتوانم بگویم که یادآوری این خاطرات، متاسفام میکند. متاسفام برای این ظرز تفکر که هنوز هم بیشمار در جامعه به چشم میخورد...
برچسبها: دبیرستان غیرانتفاعی فرهنگ، خانم بقایی، کنفرانس برلین
2 نظر:
متأسفم!
واقعا بين كيا زندگي مي كنيم...
توسط RainySir, در ۱۴ اسفند ۱۳۸۷ ساعت ۱۳:۰۰
كاش دست كم وجداني داشتي كه از اينهمه دروغ معذب بشه...كاش اينكه دانش اموز فرهنگ هستم و دارم همه چيز فرهنگ رو چهار چشمي مي بينم، دليل كافي اي بود واسه اينكه يه عده آدم ساده لوح نيان و به حرفات هزار افرين بگن...
به اين مذخرفاتت ادامه بده،وجهه ي هيچكس با دروغ خراب نمي شه...
توسط hanieh, در ۲۷ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۳۱
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی