خاطراتی از دبیرستان فرهنگ (5)
خاطرهیی که امروز میگویم، از بدترین خاطراتی است که از دبیرستان فرهنگ به یاد دارم.
روز شنبه بود و من در کلاس سوم دبیرستان درس میخواندم، طیبه ماهروزاده، همسر حدادعادل مدیر مدرسهی فرهنگ بود و با اینکه خود را دارای مدرک دکترای رشتهی علوم تربیتی معرفی میکرد، به هیچ عنوان برخورد صحیح با نوجوان را نمیدانست و این را حتا میشد از شکایتهای دخترش که میگفت مادرم برای خرید کفش برایام، مرا با خود نمیبرد و خودش برایام کفش میخرد، فهمید.
روز شنبه بود و ماهروزاده با خانم کردی یکی از ناظمان مدرسه سر زده به کلاس ما آمدند و گفتند روسریهای خود را بردارید. ما هم چنین کردیم و ماهروزاده با خودکاری که در دست داشت، موهای بچهها را وارسی میکرد و بلند و بلند به بچهها میگفت، چرا دیشب حمام نرفتی؟؟؟ مگر امروز شنبه نیست!!
من بینهایت تعجب کرده بودم و به هیچ عنوان دلیل رفتار او را نمیفهمیدم، حتا اگر حرفاش درست بود (که نبود) و بچهها حتما باید جمعه شب به حمام میرفتند، رفتار او برایام قابل هضم نبود. اینکه جلوی بچههای دیگر کلاس با کسی برخورد میکرد و چیزی میگفت، اعصاب مرا به هم ریخته بود. به من رسید. خودکارش را لابهلای موهای من برد و وقتی متوجه شد که حمام رفتهام گفت: این چه کشی است که به موهایات بستهای؟؟؟؟!!!
من گفتم عیباش چیست؟ گفت مگر من نگفتم باید سادهزیستی را بیاموزیم شاید بچههای مدرسه قدرت خرید چنین گلسری را نداشته باشند و بر روی سر تو ببینند و دلشان بخواهد. (لازم به توضیح است که بیشتر بچههایی که در این مدرسه درس میخواندند از خانوادههای سرمایهدار بودند که میتوانستند حدود 8 سال پیش برای یکسال درسخواندن فرزندشان در این مدرسه، شهریهی یک میلیون تومانی پرداخت کنند)
من کشی که به سرم بود را برداشتم و گفتم این گل سر خیلی ساده است و واقعا هم چنین بود و من برای خرید آن کش فقط 50 تومان پرداخت کرده بودم.
وقتی دید که گلسر من ساده است، گفت: خیلی پهن است!!!!! خانم کردی که مثل نوچههایاش در کنار در کلاس ایستاده بود را صدا کرد و کش من را روی تکه کاغذ قرار داد و به دست خانم کردی داد و گفت این را ببر در دفتر و از کلاس خارج شد، حالا من به شدت عصبانی مانده بودم و بچههای شاکی. معلم کلاس هم هیچوقت در مقابل ماهروزاده جرات به زبان آوردن کلمهیی نداشت. به خانم کردی که هنوز در کلاس حضور داشت گفتم: الان با این کش چه میکنید؟ او گفت: ضمیمهی پروندهی شما میشود و یک نمره از انضباط شما کم میشود. من که به شدت عصبانی بودم بلند گفتم: شما حق ندارید چنین کاری انجام دهید و خانم کردی با عصبانیت از کلاس خارج شد.
معلم به درس خود ادامه داد اما من نمیتوانستم از شدت ناراحتی و توهینی که به من شده بود، به درس او گوش دهم. ناگهان یکی دیگر از ناظمان ما به کلاس آمد و گفت: شیدا جهانبین بیا دفتر خانم ماهروزاده با شما کار دارد.
همهی بچهها جوری به من نگاه میکردند که انگار قرار است به شکنجهگاه بروم و میگفتند مواظب خودت باش.
به دفتر رفتم، ماهروزاده تنها در دفتر بود. گفت این چه صداهایی بود از خودت درآوردی؟
من گفتم: صدای بلند بود. حق من نیست برای این گل سر نمره انضباط ام کم شود. شما و خانم کردی برخورد خوبی نکردید.
ناگهان چنان فریادی بر سر من کشید که از ترس، رنگام پرید و گفت: وقتی خانوادهات را برای این حرفات به مدرسه خواستم متوجه میشوی . برگرد سر کلاس.
آن روز برای من بدترین روز دوران تحصیلام بود. نمیتوانستم، توهینی که به من کرده بود را فراموش کنم. روز گذشت و من به خانه آمدم، از وقتی به خانه رسیدم، ناخودآگاه گریه کردم تا وقتی که به خواب روم. مادر و پدرم که وضع روحی مرا دیده بودند و از برخوردهای مدرسه خبر داشتند، تصمیم گرفتند به هیچ عنوان سال تحصیلی بعدی، مرا به آن مدرسه نفرستند، به دلیل اینکه من کاملا دچار افسردهگی شده بودم.
فردای آن روز با منزل ما تماس گرفتند و مادرم را به مدرسه خواستند. ماهروزاده مادرم را به اتاق خودش برد و ماجرا را به شیوهیی دیگر تعریف کرد و وقتی مقاومت مادرم را دید، بحث را جمع کرده بود.
بعد از آن روز ماهروزاده، در جلساتی که برای بچهها میگذاشت، همیشه به کنایه میگفت: مادری که ناخنهایاش بلند است، از فرزندش چه انتطاری میتوان داست؟! منظورش مادر من بود!
آن سال نمره انضباط من به دلیل پهن بودن کش سرم 19 شد!
اینجا مصاحبهیی با ماهروزاده، همسر ... حداد عادل را بخوانید.
پینوشت: هر چه گشتم، عکسی از ماهروزاده پیدا نکردم تا در متن قرار دهم!
برچسبها: دبیرستان فرهنگ، ماهروزاده، گلسر
1 نظر:
ذات و ماهیتش دیکتاتوریه
توسط Unknown, در ۱۳ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۴:۱۸
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی