فیلمنامهی زندهگی (11)
امروز 8 آذر ماه 86 است و ساعت 5 بعد از ظهر، قرار است خانوادهی مدیار برای خواستگاری به خانهی شیدا بیایند. اگر طبق روال همیشهی سنت ایرانیان بود، شیدا باید از صبح در خانه میماند و خودش را مرتب میکرد و آمادهی حضور خواستگاران میشد، اما این چنین نبود. طبق معمول همیشه، شیدا و مدیار از صبح تا ساعت 3 بعداز ظهر بیرون و در حال خندیدن به این روز و تصور اتفاقهای امروز هستنند و شیدا مدام در حالیکه قهقهه میزند، میگوید: من از اون دخترهایی نیستم که وقتی اومدید توی یک اتاق دیگه باشم، بعد بگن عروس گلام کجاست و من با یک سینی چای وارد بشما. من از اول همونجا میشینم و هیچی تعارف نمیکنم. حالا شاید یه بار شیرینی تعارف کردم.
مدیار: اگر از اون دخترا بودی که من باهات ازدواج نمیکردم.
مدیار: اگر از اون دخترا بودی که من باهات ازدواج نمیکردم.
میگویند و میخندند. ساعت 4 بعداز ظهر است که مدیار با شیدا تماس میگیرد و این شعر را برایاش میخواند:
شیدا هم اشکهایاش سرازیر میشود از شوق و ...
ساعت 4.45 است و مدیار که عجله دارد، از الان همراه مادر، پدر، دایی و زنداییاش به منزل شیدا رسیده و در ماشین نشستهاند تا ساعت 5 شود و زنگ بزنند.
ساعت 5 میشود و مهمانها به خانهی شیدا میآیند و شیدا و مدیار برای نخستین بار، در جمع 2 خانواده قرار میگیرند و این برایشان بسیار مهم و دوستداشتنی است.
در این مراسم خواستگاری، برخلاف دیگر خواستگاریها، هیچ صحبتی از داشتن خانه و ماشین و درآمد و سفرهای خارجی و مهریه و ... به میان نمیآید، دو خانواده بزرگوارتر از این حرفها هستند و تنها حرفی که به میان میآید، مباحث سیاسی است که از نخستین روز حضور مدیار در خانوادهی شیدا به طرز جالبی دنبال میشود. در این خواستگاری همه نگاهی به مشکلات ایران و خاورمیانه و دستگیری دانشجویان و وبلاگنویسان و نوع حکومت و رییس جمهور ایران و ... میاندازند و هربار پس از اینکه اینها را میگویند، به یاد میآوردند که در مراسم خواستگاری حضور دارند و میخندند و تصمیم میگیرند حرفهای سیاسی را تعطیل کنند، اما نمیشود.
حدود 2 ساعتی میگذرد و دو خانواده تا حدودی با یکدیگر آشنا شدهاند و قرار بعدی برای 2 هفتهی دیگر میشود که خانوادهی شیدا به منزل مدیار بروند تا بتوانند در شب یلدا، مراسم کوچکی را به عنوان نامزدی برگزار کنند.
مراسمی سراسر از خنده و به دور از صحبتهای تکراریی مادر و پدران بر سر مهریه و خانه و ماشین و ... برای شیدا و مدیار لذتی داشت که تا سالها ماندگار میماند.
بعد از مراسم خواستگاری، مدیار خانوادهاش را به منزل میرساند و باز هم به دنبای شیدا میآید تا با هم گشتی بزنند.
پدر شیدا به مدیار با خنده: هنوز نیومده داری دختر ما رو میبریا.
برای پدر و مادر شیدا، که جز رضایت و شاد ماندن او، مانند گذشته، چیز دیگری مهم نیست، هنجار شکنیی اش همراه با مدیار، امر جالبی است که نه تنها آنها را نمیآزارد، بلکه به آنها هم انرژی میدهد.
مدیار و شیدا ساعت 8 شب برای گردش بیرون میروند و پس از خوردن چند سیخ جگر و دور زدن، به خانه بر میگردند و این اولین شبی است که شیدا با آرامش کامل به خواب میرود...
برچسبها: فیلمنامه، خواستگاری، شیدا، مدیار
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی