هوای تازه

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

فیلم‌نامه‌ی زنده‌گی (4)


خارجی، آخرین نیمکت حیاط ورودی واحد تهران مرکز دانش‌گاه آزاد.
امروز 13 آبان ماه است. مدیار که فکرش به شدت مشغول چیزی است که بیان نمی‌کند، بر روی نیمکت نشسته و شیدا پشت سر هم و بدون کوچک‌ترین مکثی از بلاهایی که خاندان حداد عادل در مدرسه‌ی غیرانتفاعی فرهنگ که مخصوص رشته‌ی ادبیات و علوم انسانی است، بر سر دانش‌آموزان از جمله خود او، می‌آورده و می‌آورند، برای مدیار می‌گوید و مطالبی که عنوان می‌کند به حدی غیر قابل باور و ضد حقوق بشر است که مدیار در پی درک کردن کامل آن و احتمالا کوبیدن حداد عادل، همسرش، دخترش که عروس خامنه‌ای است، عروس‌اش، پسرش، دختر کوچک‌اش که خامنه‌ای پسر دیگری برای او ندارد و برخی معلم‌های آن مدرسه از جمله خانم بقایی معلم تاریخ که می‌گفت هر که با خاتمی رای دهد سر پل صراط خدا او را به آتش جهنم می‌سپارد و در آخرین روزهای سال که تمامی مدارس، شور و حال سال نو را دارند، عکس 7 سردار شهیدی که یا سر نداشتند، یا دست‌شان قطع شده و ... را به هم‌راه نوار کویتی پور در مدرسه می‌گذاشت و وقتی از او دلیل کارش را می‌پرسیدی می‌گفت: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا........... است.
مدیار با نگاه همیشه کنج‌کاوش به شیدا زل زده است و شیدا مانند همیشه، در حالی که خنده،‌ لابه‌لای حرف‌های‌اش موج می‌زند، می‌گوید و می‌گوید تا این‌که نگاهی به ساعت می‌اندازد و یادش می‌افتد که با پدرش قراری داشته و باید برود.
شیدا: آقای سمیع‌نژاد ببخشید این‌قدر پر حرفی کردم. من باید برم.
مدیار: خواهش می‌کنم حتما فردا منتظرم تا بقیه‌ی ماجراها را تعریف کنی.
شیدا: پس می‌بینم‌تان.
مدیار: خوش باشی.
شیدا باید برود اما نگاه‌های‌شان دل از هم نمی‌کند. هر دو به این فکر می‌کنند که از فردا بیش‌تر با هم بمانند تا بیش‌تر هم‌دیگر را بشناسند و این مقدمه‌یی برای دوستی آن‌ها باشد.
روز می‌گذرد.
فردا و فرداهای دیگر می‌آید و شیدا ناباورانه اثری از حضور مدیار در دانش‌گاه نمی‌بیند تا این‌که متوجه می‌شود، مدیار را در بعد از ظهر همان روز دست‌گیر کرده‌اند و در سلول‌های انفرادی زندان اوین روزگار می‌گذراند...

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی


 
Free counter and web stats Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com