فیلمنامهی زندهگی (6)
پاییز سال 85 است. مدیار پس از 2 سال از زندان آزاد شده و برای ادامهی تحصیل به دانشگاه بازگشته اما این بار باتجربهتر و ...
دوستان نزدیک قدیمیاش ترمهای آخر را میگذرانند و از ترم دیگر در دانشگاه حضور ندارند. بیشتر استادهای این دانشگاه، از ترس اینکه دانشگاه آنها را محکوم به رابطه و طرفداری از او، نکند، نمرههای او و آنچه حق اوست را، به او نمیدهند و مدیار با اینکه خودش و دوستاناش میدانند که از بسیاری استادهای آن دانشگاه بیشتر میداند و در کلاسها بهگونهیی از استادان ایراد میگیرد که آنها در پاسخ دادن در میمانند، برای نمره، برخلاف دانشجویان دیگر به دنبال استادان نمیرود و هیچ چیز از آنها طلب نمیکند.
تمامی بچههایی که در نبود او از جسارت و بزرگیی او حرف میزدند، حالا از ترس، حتا سلامی هم به او نمیکنند و شیداست که او را همیشه در راهروی طبقهی دوم دانشگاه تنها میبیند و باز هم مانند گذشته به سلامی اکتفا میکند. سلامی همراه با دردی که علتاش را فقط خودشان درک میکنند. سلامی که مثل گذشته نیست و با خود هزار حسرت را به دنبال دارد.
شیدا نگاههای مدیار را، حتا زمانیکه خودش به او به او خیره نیست حس میکند و میداند که پشت این نگاه چیست. بعد از 2 سال که مدیار را فقط 3 بار، آن هم با دستبند و در زمان امتحان دیده بود، تاب آوردن این لحظههای سراسر حسرت، چیزی بود که نه تقدیر، بلکه جبر زمان برایشان به وجود آورده بود...
برچسبها: فیلمنامه، شیدا، مدیار
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی