فیلمنامهی زندهگی (9)
روزهای رنگی، مثل مدادرنگیهای زمان بچهگی.
یکی از روزهای پایانیی نمایشگاه کتاب است و شیدا طبق معمول با تعدادی رانیی هلو و کیک و گل، از صبح در نمایشگاه کتاب است. با قرار گرفتن در کنار فرید و محمدحسین و ریحانه و گاهی هم امیر حسن و از همه مهمتر مدیار، تمام مشکلات و اتفاقهای خارج از نمایشگاه از خاطر شیدا پاک میشود.
شیدا و مدیار در حال قدم زدن در محوطهی باز مصلا هستند و گرم گفتوگو. در مورد نخستین باری که با هم حرف زدند و بازداشت مدیار و دانشگاه و بچههای دانشگاه صحبت میکنند.
تا اینکه مدیار به شیدا میگوید: اگر من بازداشت نشده بودم، شکل رابطهی ما کاملا متفاوت با امروز بود.
شیدا: دقیقا.
مدیار: مهم نیست، از نو همه چیز رو میسازیم. مهم اینه که باید ببینیم همدیگر رو دوست داریم یا نه.
شیدا: درسته.
مدیار: خب؟
شیدا: چی خب؟
شیدا: چی خب؟
مدیار: علاقهیی هست بین ما؟
شیدا: اگر نبود من هر روز اینجا بودم؟
مدیار با لبخند: بریم بستنی بخریم برای بچهها.
شیدا و مدیار در این روزها بیشتر وقت را با هم میگذرانند و زمانی که شیدا نیست مدیار به همه و همه جا میگوید: شیدا کو؟ شیدا کجاست؟ و زمانیکه مدیار نیست شیدا همه را کلافه میکند که: مدیار کو؟ مدیار کجاست؟؟ تا جایی که این تکیه کلامی میشود بین بچهها و همه برای مدیار دست میگیرند و به محض دیدن او، دسته جمعی میگویند: شیدا کو؟ شیدا کجاست؟؟
روزهای خوشی است. روزهایی که سراسر رنگ است و حس و بوی خوب اردیبهشت ماه و نمایشگاه کتاب.
شیدا در این روزها، ساعت 8 شب، به همراه مدیار تا در خروجی مصلا میآید و پس از خداحافظی، از نمایشگاه راهیی خانه میشود و نمیتواند همراه با مدیار و دوستاناش که معمولا بعد از نمایشگاه دستهجمعی برای استراحت و تفریح به گردش میروند، حضور داشته باشد اما مدام در حال ارتباط تلفنی است و دلاش پیش مدیار است.
اینکه، این روزها در جایی غیر از نمایشگاه کتاب نمیتوانند همدیگر را ببینند، برایشان سخت است. وقتی مدیار میگوید کاش با ما بودی الان، شیدا با حسرت میگوید: مدیار، یعنی میشه روزی برسه که من بدون استرس و بدون دلخوریی مامان و بابا بتونم تا ساعت 2 شب هم با تو بیرون باشم؟
رابطهیی که بین شیدا و مدیار شکل گرفته، از نوع خاص رابطههای عاشقانه است سراسر خنده، سراسر خوشی و ... و گویا همین است که عدهیی که خودشان را نزدیکان مینامیدند، از همان روزهای اول، در پی بر هم زدن این رابطه بودند و ذهن مریضشان و قلب سراسر نفرت و کینهشان و سرشت حسودشان، زیبایی این رابطه را تاب نمیآورد...
برچسبها: فیلمنامه، نمایشگاه کتاب، شیدا، مدیار
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی