فیلنمنامهی زندهگی (15)
بهمن ماه سال 86 است و شیدا و مدیار در حال گذراندن روزهای خوش زندهگی هستند. شیدا علاوه بر خبرگزاری، در روزنامهها و نشریات جشنوارههای سینمایی نیز کار میکند و حاصل کارش، پیدا کردن دوستان خوبی مثل گلاویژ و مریم مجد و علیرضا سعیدی و مهرداد و ... هستند.
هوای تهران بسیار سرد است. شیدا و مدیار، بیشتر وقتها تا آخر شب با هم هستند و شیدا باید شب را به خانه برگردد. مدیار هم هر شب در حالیکه از اینکه راه برگشت را تنها میرود، شکایت میکند، شیدا را به خانه میرساند و برمیگردد.
هوای تهران بسیار سرد است. شیدا و مدیار، بیشتر وقتها تا آخر شب با هم هستند و شیدا باید شب را به خانه برگردد. مدیار هم هر شب در حالیکه از اینکه راه برگشت را تنها میرود، شکایت میکند، شیدا را به خانه میرساند و برمیگردد.
مدیار: میدونی از چی لجام میگیره؟
شیدا با خنده: از چی؟
مدیار: از اینکه هر شب که میرسونمات خونه، باید تنهایی برگردم.
شیدا: میگذره عزیز.
مدیار: من وقتی دخترم نامزد داشته باشه، مجبورش نمیکنم شب بیاد خونه.
شیدا: از الان نگو. به وقتاش عمل کن.
شبها، در حالی که تهران سراسر برف است، شیدا و مدیار به خانه میروند.
یکی از این شبها، به پیشنهاد افشین، تصمیم میگیرند که 3 نفری در حالیکه برف شدیدی باریده، به پارک پرواز بروند و آنجا برف بازی کنند.
در میانهی راه، جواد اسدی هم به آنها میپیوندد و و جمع سه نفرهی مدیار و افشین و جواد که در زندان، همبند بودند کامل میشود و یاد تمام خاطرات مشترکشان را در زندان، زنده میکنند.
شیدا هم بین حرفهایشان دائم به افشین میگوید: اگه تو الان مجرد نبودی، من مجبور نبودم، همینطور ساکت بشینم. من هم با خانومات حرف میزدم.
افشین با نگاه مهربان و خنده: آخه شیدا جون، کی زناش رو به ما میده؟؟؟
شیدا: ااااا. افشین، جدی میگم دیگه. زود باش، من تنهام توی جمعتون.
افشین: من نمیدونم مدیار با چه دل و جراتی توی این زمونه، زن گرفته. من جراتاش رو ندارم. همه هم که شیدا نمیشن.
شیدا و مدیار همصدا و با خنده: خواهیم دید افشین جان.
آن شب برای شیدا، سراسر خاطره شد. سراسر خاطرههای برفی. مخصوصا با دیدن جوانهایی که به قول یکیشان، "اتوبان یادگار رو انداخته بودن، اومده بودن بالا تا حال کنن."
برف بازی، زمین خوردن مدیار و افشین و جواد و عکس گرفتنهای مدیار از شیدا در حالتهای مختلف که تمام شد، بچهها تصمیم میگیرند که به خانه بازگزدند.
افشین: شیدا جان باید برسونمات خونهتون یا میری خونهی مدیار؟؟
شیدا: میرم خونهی خودمون افشین جان.
و باز هم گله و شکایت مدیار شروع میشود که: من نمیدونم الان که ساعت 2 شبه، بره خونه یا نره فردا صبح بره چه فرقی میکنه؟ و ....
و این جواد و افشین هستند که در حال خندیدن به مدیار و شیدا هستند و افشین میگوید: برای همین میگم زن نمیگیرم...
برچسبها: فیلمنامه، پارک پرواز، شیدا، مدیار
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی