هوای تازه

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

دخترم نترس ولی...

دخترم نترس. فقط این وحشی صفتان را به خاطر بسپار. نترس، ولی بدان و ببین که چه‌گونه آرامش‌ زیبای کودکی‌ات را برهم می‌زنند.
نترس اما چند سال دیگر به خاطر بیاور چنین روزی را. روزی که پدرت را بردند، روزی که به اتاق‌ات آمدند و حتا در میان اسباب بازی‌های‌ات هم به دنبال مدرکی علیه پدرت گشتند.
نترس، اما خوب نگاه کن. به چهره‌ی سیاه‌شان، به دل سنگ‌شان، به ایمان ویران‌شان، به قلب پر از نفرت‌شان. ببین که با کودکی‌ات چه می‌کنند. ببین که در حساس‌ترین سن تو چه بلایی بر سرت می‌آوردند.
نترس اما بدان بودند و هستند کودکانی که پدران و مادران‌شان را اعدام می‌کنند. برای ابد به زندان می‌اندازند. این چیزی که تو می‌بینی اول کار است.
نترس اما بدان که باید پس از این پدر را در پشت شیشه‌های سرد روزهای ملاقات زندان نمی‌دانم کجا ببینی.
عزیزکم، با من در کودکی‌ام این‌طور برخورد نشد، از نزدیک به خانه‌ام تجاوز نکردند، اما من هم به یاد می‌آورم کمیته‌‌یی‌ها را که برای بیرون بودن موی سر زن‌ها در خیابان، آن‌ها را کتک می‌زدند. دیدم و هیچ‌وقت آن صحنه از نظرم دور نماند.
چشمان نگران‌ات را که می‌دانم از نظر پدرت دور نخواهد شد، به آینده بیانداز و تو که آینده‌ی من را نیز رقم می‌زنی، درست انتخاب کن. روزی که سن‌ات به رای دادن و اظهارنظر کردن رسید، به یاد این روزت باش. به یاد دل‌ات که چه سنگین بود و قلب‌ات که چه تند می‌تپید.
نترس اما عبرت بگیر...

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی


 
Free counter and web stats Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com