هوای تازه

۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

خاطراتی از دبیرستان فرهنگ (1)

مدت زیادی است که از روزهای دوران دبیرستان من می‌گذرد، اما من از همان روزها با خودم عهد بسته بودم تا روزی تمام جریاناتی که در مدرسه‌ی ما رخ می‌داد، بگویم. تا امروز فقط برای  تعدادی کمی از دوستان، خاطرات را بازگو می‌کردم و آن‌ها در نهایت تعجب به من گوش می‌دادند. از امروز می‌خوام تمام آن‌چه را که از دبیرستان غیرانتفاعی فرهنگ، مخصوص رشته‌ی ادبیات و علوم انسانی که غلامعلی حدادعادل، آن را به صورت دخترانه و پسرانه تاسیس کرده است،به یاد می‌آورم، بنویسم.
یادم می‌آید که اولین فارغ التحصیلان این مدرسه 12 نفر بودند که خواهر من هم در میان آن‌ها بود. در زمانی‌که خواهرم در مدرسه‌ی فرهنگ درس می‌خواند هنوز حداد عادل نماینده‌ی مجلس و رییس مجلس و پدر زن پسر آقای خامنه‌یی نشده بود و جو مدرسه از نظر سیاسی کمی آرام‌تر بود. من که 6 سال از خواهرم کوچک‌تر هستم، در زمانی به مدرسه‌ی فرهنگ وارد شدم، که حدادعادل نماینده‌ی مجلس شده بود و البته سال دوم دبیرستان هم که بودم، دخترش، عروس آقای خامنه‌یی شد.
مهم‌ترین نکته‌یی که من و بچه‌های دیگر را ترغیب می‌کرد تا در این دبیرستان درس بخوانیم، وجود اساتید بسیار با تجربه و با مدارج تحصیلی بالا در رشته‌های علوم انسانی بود، آن هم در زمانی‌که هر کسی رشته‌ی ادبیات و علوم انسانی را برای دبیرستان، انتخاب می‌کرد، می‌گفتند چون تنبل است به این رشته می‌رود و مدارس خوبی هم در این رشته وجود نداشت.
در حقیقت این تنها حسن مدرسه بود. مدارک تحصیلی معلمان این مدرسه زیر کارشناسی ارشد نبود (البته به جز دختر و عروس حداد عادل که به واسطه‌ی نسبتی که با موسس مدرسه داشتند، به تدریس هم مشغول بودند) و بیش‌تر آن‌ها استاد دانش‌گاه بودند و می‌توانستند دروس اختصاصی ادبیات را به خوبی تدریس کنند و قبولی بچه‌ها در دانش‌گاه دولتی را به صد درصد برسانند.
دوران راهنمایی من تازه تمام شده بود و من باید برای دبیرستان، مدرسه‌یی را انتخاب می‌کردم. باتوجه به این‌که از سن 9 ساله‌گی مشغول به نوازنده‌گی‌ی تار بودم، علاقه‌ی زیادی داشتم تا به هنرستان بروم و از آن‌جا در دانش‌گاه رشته‌ی موسیقی را ادامه دهم. اما اساتید تار من با بحث‌هایی که با من و پدرم داشتند، من را به زور قانع کردند حالا که می‌توانم به خوبی تار بنوازم، در رشته‌ی دیگری درس بخوانم و برای کنکور در رشته‌ی هنر و موسیقی شرکت کنم. آن‌ها می‌گفتند، هنرستان دروس دیگر را خوب آموزش نمی‌دهد و عقب می‌مانی. من هم در نهایت قبول کردم و از آن‌جایی که به ادبیات هم علاقه‌مند بودم، تصمیم گرفتم تا در رشته‌ی ادبیات و علوم انسانی درس بخوانم.
این‌گونه بود که من به این مدرسه که چه عرض کنم، پای‌گاه بسیجی و سیاسی راه پیدا کردم...

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی


 
Free counter and web stats Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com