خاطراتی از دبیرستان فرهنگ(7)
دبیران مدرسهی فرهنگ، همانطور که پیش از این نیز گفتم، از اساتید دانشگاه و داراری مدارک تحصیلی بالا بودند و در دروس تخصصی ادبیات و علم انسانی، حرف اول را میزدند. اما در این میان، به دلیل اینکه جو مدرسه خانوادهگی شده بود و حدادعادل و ماهروزاده آشنایان خودشان را نیز به مدرسه فرامیخواندند، برخی از معلمهایمان تازهکار بودند، از جمله زهرا دختر حدادعادل و خانم داوودی عروس حداد عادل. زهرا دختر حدادعادل نیز در مدرسهی فرهنگ درس خوانده بود و خانم داوودی از صمیمیترین دوستان وی بود که پس از اتمام دورهی دبیرستان با فریدالدین، پسر حدادعادل ازدواج کرد.
ناگفته نماند، من تا روزی که در دبیرستان فرهنگ بودم، بالاخره نفهمیدم سمت زهرا در مدرسه چیست؟ از نظر من مانند نیروهای لباس شخصی بود که به محض ایجاد مشکلی، به صحنه فراخوانده میشد (البته پیش از ازدواج وی با پسر خامنهیی رفتار او به کلی فرق داشت و مانند هر دختر عادی دیگری بود!)
خانم داوودی (عروس حدادعادل) نیز در مدرسه حافظ شناسی تدریس میکرد. بنتالهدی (دختر کوچک حدادعادل) نیز یک سال پایینتر از ما در مدرسه درس میخواند. (که فکر میکنم او هم الان دارای سمتی در مدرسه است.)
فریدالدین، پسر حدادعادل نیز مدت زیادی را در مدرسهی پسرانهی فرهنگ مشغول بود! تنها ناظمی که در مدرسهی فرهنگ حضور داشت و من تا حدودی او را قبول داشتم خانم توکلی بود که با وجود اخلاق خشک و رسمی، اما در مسائل سیاسی خودش را دخالت نمیداد، اما تا دلتان بخواهد خانم کردی و آل رسول (دیگر ناظمان مدرسه) هر جا که فکرش را بکنید حضور داشتند و با کاغذ قلمی در دست، در حال یادداشت به قول خودشان، تخلفهای دانشآموزان بودند.
بیشتر چیزها در مدرسهی فرهنگ به زور و اجبار بود؛ از جمله کلاسهای زبان. (من میدانم که خواندن زبان انگلیسی تا چه اندازه به کار میآید و اتفاقا در همان سنین لازم است، اما سایهی زور و اجباری که بر روی کلاسهای کانون زبان بود، بیشتر بچهها، از جمله من را از کلاسهای زبان زده کرده بود.) وقتی امتحان کلاسهای کانون که دوشنبهها و پنجشنبهها صبح در مدرسه برگزار میشد، با یکی از دروس دیگر همزمان میافتاد را هیچوقت یادم نمیرود. امتحان کانون زبان باید در تاریخی که اعلام میکردند، برگزار میشد به دلیل اینکه این امتحان همزمان با سراسر ایران و همزمان با کلاسهای کانون خارج از مدرسه بود. پس آنها را نمیشد کاری کرد، اما معلمها امتحانهای خودشان را هم در همان روز قرار میدادند و این همه چیز را سخت میکرد (میدانید که امتحانهای دوران دبیرستان، چهقدر برای دانشآموزان مهم است، آنهم برای ما که باید معدل خود را بالای 18 نگاه میداشتیم)
با بچههای مدرسه، به عناوین مختلف برخورد میشد اما اگر از حزباللهیهای مدرسه بودی، حتا اگر شوهر هم داشتی و به مدرسه میآمدی، مهم نبود. این را به چشم خودم دیدم، همان خانم دکتر!! ماهروزادهیی که از گلسر من ایراد میگرفت، در سال اول دبیرستان، وقتی یکی از بچههایی که از نظر مدرسه نمونه بود، چون هر روز نماز میخواند، به گردناش چپیه بود، عکس خامنهیی همیشه همراهاش بود و کاملا با سیاستهای مدرسه همسو بود، (حالا درساش خیلی بد بود هم مهم نبود) از دواج کرده بود و به عقد کسی درآمده بود، او را در مدرسه نگاه داشت. اما اگر چنین چیزی برای یکی از بچههایی که با او مخالفت میکرد، روی میداد، او را متهم به همه چیز میکردند و از مدرسه اخراج بود.
خانم دکتر!! ماهروزاده، وقتی حتا بچهها در تعطیلات به اسکی میرفتند و احیانا پوستشان میسوخت، آنها را بی دین و ایمان لقب میداد و موضوع سخنرانی یک جلسهاش برای اولیای مدرسه جور میشد!
به قول دوست عزیزم متین، ما جرات نداشتیم به ماهروزاده بگوییم خسته نباشید. یکروز یکی از بچهها به ماهروزاده گفت خسته نباشید و ماهروزاده در جواب او با تندی پشت بلندگو جلوی تمام سالن به دوستام که از روی محبت گفته بود خسته نباشید گفت: شهید رجایی گفتهاند کسی که در راه خدا کار میکند خسته نمیشود و مومنین نباید به هم بگویند خسته نباشید!!!
برچسبها: دبیرستان فرهنگ، کلاس زبان
1 نظر:
خیلی عقده ای هستی
واقعا دلم می سوزه برات که مجبور بودی جایی که جات نبوده درس بخونی و عقده ای بشی
توسط Unknown, در ۱۹ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۰۰
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی